گوشه هايي از زندگي رهبر معظم انقلاب اسلامي (به زبان خودشان)
يك سبد گل محمدي
پدر
پدر-سيد جواد- ترك زبان بود.اصالتاً تبريزي.اهل خامنه و مادر فارس زبان.از بچگي دو زبانه بوديم.پنج نفر بوديم،چهار برادر،سيد محمد، سيد علي، سيد هادي و سيد حسن و يك خواهر. من دومي بودم، پسر دوم خانواده. پدرم عالم ديني بود. بر خلاف مادرم كه خيلي گيرا، حراف و خوش برخورد بود، پدرم ساكت و كم حرف بود. آرام و اين تاثير دوران طولاني طلبگي و تنهايي در گوشه حجره بود.
مادر
تابستان بود. هوا گرم بود.گوشه حياط توي سايه فرش را پهن مي كرديم (خب مستحب است كه زير آسمان باشيم) ساعت ها مي نشستيم و اعمال روز عرفه را انجام مي داديم. مادر –خديجه سادات ميردامادي نجف آبادي، دختر سيد هاشم نجف آبادي- مي خواند و ماهم...خيلي اهل دعا و توجه و اعمال مستحبي و اين ها بود. با سواد، كتاب خوان، داراي ذوق شعري و هنري، حافظشناس. هميشه برايمان شعرهايي از حافظ مي خواند. با قرآن هم كاملا آشنا بود. بيشتر قصه هاي قرآن را برايمان مي خواند. مي خواند و تشريح مي كرد؛ شيرين. در اين ميان گهگاه اشعار حافظ را هم مي خواند؛ براي شيريني بحث. صداي خوشي هم داشت. مادرم خيلي خوب بود...خيلي!
كتاب
كتاب خيلي مي خواندم. ادبيات و شعر. قصه را خيلي دوست داشتم. رمانهاي معروفي –جان شيفته رومن رولان، دن آرام شولوخف، گذر از رنج هاي الكسي تولستوي، بينوايان هوگو و ... را هم در نوجواني خوانده ام. به تاريخ و كتاب هاي تاريخي علاقه زيادي داشتم. پدر هم كتابخانه خوبي داشت. البته كرايه! هم مي كرديم. نزديك منزلمان كتابفروشي كوچكي بود كه كتاب كرايه مي داد. از هر فرصتي براي مطالعه استفاده مي كردم، مثلا يك دوره كتاب هشت جلدي را در زمان هايي كه درون اتوبوس –بين راه تهران مشهد- بودم، تمام كردم!
به نقل از مجله خورشيد نيمروز شماره هاي 18 و 19 صفحه ((5))